English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2565 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to pass one's word for another U از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to pass one's word U قول دادن
To pass the news by word of mouth . U خبری را در دهان به دهان پخش کردن
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word. U حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word . U قولش قول است
last word <idiom> U نظر نهایی
keep to one's word U سر قول خود بودن
Take somebody at his word. U حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
May I have a word with you? U ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
last word U حرف اخر
last word U اتمام حجت
Could I have a word with you ? U عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I want to have a word with you . I want you . U کارت دارم
say a word U حرف زدن
not a word of it was right U یک کلمه انهم درست بود
last word U بیان یا رفتار قاطع
All you have to do is to say the word. U کافی است لب تر کنی
get a word in <idiom> U یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
have a word with <idiom> U بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word <idiom> U سرقول خود بودن
word for word U طابق النعل بالنعل
word for word U تحت اللفظی
to say a word U حرف زدن
take my word for it U قول مراسندبدانید
at his word U بحرف او
at his word U بفرمان او
that is not the word for it U لغتش این نیست
the last word U سخن اخر
the last word U ک لام اخر
the last word U سخن قطعی
say a word U سخن گفتن
to keep to one's word U سرقول خودایستادن
to keep to one's word U درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word U درست پیمان بودن
the last word U حرف اخر
to word up U کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
to word up U کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
upon my word U به شرافتم قسم
word for word U کلمه به کلمه
to say a word U سخن گفتن
in one word U خلاصه اینکه مختصرا
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word U گفتار
word U کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word U لفظ
word U لغت
word U طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word U مشابه 10721
word U کلمه
word U تعداد کلمات در فایل یا متن
word U واژه سخن
word U عبارت
word U بالغات بیان کردن
word U لغات رابکار بردن
word U حرف
word U نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word U فرمان
word U عهد
word U قول
word U پیغام خبر
word U تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word U روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word U سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word U اطلاع
i came across a word بکلمه ای برخوردم
a word or two U چند تا کلمه [برای گفتن]
in a word U خلاصه
in a word U خلاصه اینکه مختصرا
in one word U خلاصه
in a word <idiom> U به طور خلاصه
word for word <adv.> U مو به مو
word U موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word U بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word U واژه
say the word <idiom> U علامت دادن
word for word <adv.> U نکته به نکته
word for word <adv.> U کلمه به کلمه
pass on U در گذشتن
pass through U متحمل شدن
pass under U رد شدن از جلو موج سواردیگر
pass through U دیدن
pass over U عید فطر
pass over U غفلت کردن
pass over U چشم پوشیدن
pass over U عید فصح
pass off U برطرف شدن
pass by U ول کردن
pass by U از پهلوی چیزی رد شدن نادیده انگاشتن
pass away U درگذشتن
pass away U مردن
outside pass U رد کردن چوب امدادی بادست چپ به دست راست یار
one pass U یک گذری
one pass U تک گذری
pass off U برگزار شدن
pass off U تاشدن
pass off U بیرون رفتن
pass out U مردن ضعف کردن
pass out U ناگهان بیهوش شدن
pass on U دست بدست دادن
pass on U ردکردن
pass on U پیش رفتن
pass off U نادیده گرفتن
pass off U بخرج دادن قلمداد کردن
pass off U به حیله از خود رد کردن
come to pass U رخ دادن
pass up U رد کردن صرفنظر کردن
to pass on U رخ دادن
to pass over U چشم پوشیدن از
to pass over U صرف نظرکردن از
to pass over U نادیده رد شدن ازپهلو
two pass U دو گذری
two pass U دوگذری
To get a pass. U امتحانی را گذراندن ( قبول شدن )
This too wI'll pass. U این نیز بگذرد
pass off <idiom> U جنس را آب کردن
pass off <idiom> U تظاهر کردن
pass on <idiom> U رد کردن چیزی که دیگر
pass on <idiom> U مردن
pass out <idiom> U ضعیف وغش کردن
over-pass U پل هوایی
over-pass U پل روگذر
to pass somebody something U به کسی چیزی دادن
to pass on U امدن
to pass on U درگذشتن
to pass on U گذشتن
to pass off U ازمیان رفتن
second pass U گذر دوم
through pass U پاس کوتاه از میان مدافعان
to come to pass U واقع شدن
to come to pass U روی دادن
to pass U سدی راشکستن ودل بدریازدن
to pass a way U گذشتن
to pass a way U درگذشتن
to pass a way U مردن نابود شدن
to pass by any one U از پهلوی کسی رد شدن
to pass for U پذیرفته یا شناخته شدن بجای
to pass for U قلمدادشدن بجای
to pass off U برگذارشدن گذشتن
to pass off U تاشدن
to pass off U بیرون رفتن
to pass off U خارج شدن
to pass on U پیش رفتن
pass U رد کردن چوب امدادی
by pass U اتصال کوتاه
by pass U گذرگاه فرعی مسیر فرعی
by pass U بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
pass U سبقت گرفتن از خطور کردن
by pass U شنت کردن
pass U رایج شدن
pass U اجتناب کردن
pass U پاس
pass U مسیر کوتاه جنگی
pass U رخ دادن
pass U قبول کردن
pass U تمام شدن
pass U وفات کردن
pass U پاس دادن
pass U یک دور حرکت در مسیرمسابقه اسکی روی اب انصراف از پرش برای انتخاب اندازههای بالاتر
pass U تصویب شدن
pass U گذر عبور
pass U گذرگاه
pass U راه
pass U جواز
pass U کلمه عبور
by pass U لوله فرعی
pass U عبورکردن
pass U گذرگاه کارت عبور گذراندن
pass U معبر
pass U معبر جنگی
pass U اجازه عبور
pass U گذراندن تصویب شدن
by pass U گذرگاه فرعی
pass U گردونه گدوک
pass U پروانه
pass U جواز گذرنامه
pass U گذراندن ماهرانه گاو از کنارگاوباز با حرکت شنل
by pass U لوله یدکی جا گذاشتن
pass U بلیط
by pass U دور زدن مانع
pass U گردنه
pass U صادر شدن فتوی دادن تصویب و قابل اجرا کردن
pass U گذشتن
pass U رد شدن سپری شدن
come to pass U اتفاق افتادن
pass U عبور کردن
pass U انتقال یافتن منتقل شدن
pass U یک اجرا از لیست موضوعات برا ی مرتب کردن آنها
pass U برنامه اسمبلر که کد اصلی را در یک عمل ترجمه میکند
pass U گذر
pass U عمل حرکت دادن تمام طول نوار مغناطیسی روی نوکهای خواندن /نوشتن
pass U 1-اجرای حلقه یک بار. 2-یک عمل
pass U گذراندن
pass U تصویب کردن قبول شدن
to pawn one's word U قول دادن
to pawn one's word U عهد کردن
word picture U بیان یا شرح روشن
send word U پیغام دادن
to pause upon a word U روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
send word U خبر دادن
send word for him U پیغام برای او بفرستید
word order U ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word mark U نشان کلمه
word order U ترتیب واژه ها
Recent search history Forum search
1affixation
2من دل درد دأرم
2لب آب
1Hafez has a verse (ze chashmam la'le rommaani ..). What does rommaani mean?
2transmembrane
2transmembrane
2single gas
2single gas
1to as
1سیالات
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com